روزهای بهاری
عشق کوچولوی من واقعا میمیرم برات تو با اون چشمای مهربونت با اون شیرین زبونیهات تمام دنیای من و پر از وجود شیرینت کردی وجودت باعث میشه خستگی ها و درد ها و نا مردی های روزگار و فراموش کنم باعث میشی امیدم هر روز هر روز بیشتر بشه باعث میشی تلاشم برای زندگیم هر روز و هر روز بیشتر بشه فقط من اینطوری نیستم عشق مامان بابا امیر هم همینطوره و من این حرفا رو از زبون اونم میزنم وقتی نصف شب صدام میکنی مامان اوووفه نمیدونی با چه ذوقی از خواب بیدار میشم و به اتاقت میام با اینکه خیلی خسته ام و استراحتم کمه ولی ساز صدات من و از همه چیز جدا میکنه از اینکه روز به روز بزرگ تر میشی و اخلاقات تغییر میکنه خوشحالم البته میدونم هرچی بزرگتر بشی دلم برای همین سختی ها ...
نویسنده :
مامان صدرا
21:38